کلاغه
دلش سوخت
برای تکه ی نان
که مانده بود تنها
کنار یک خیابان
کلاغه
به نان گفت:
چه حیف! پر نداری
از آسمان آبی خبر نداری
چه بد!
کلاغه
نوکش را
به سوی تکه نان برد
پرید و تکه نان را
خودش به آسمان برد
کلاغه
دلش سوخت
برای تکه ی نان
که مانده بود تنها
کنار یک خیابان
کلاغه
به نان گفت:
چه حیف! پر نداری
از آسمان آبی خبر نداری
چه بد!
کلاغه
نوکش را
به سوی تکه نان برد
پرید و تکه نان را
خودش به آسمان برد