کلاغ کله شق
قار قار قار… همه اش همین صدا را می شنوم. همه اش پرهای سیاه و صدای قارقار. دیگر خسته شده ام کریش هم نمی توانم بکنم. من یک کلاغ 10 ساله ام. که توی زندگی اش غیر از قار قار کردن و قار قار شنیدن هیچ کار مفیدی انجام نداده است. تا امروز فقط با کلاغ ها سروکله زده ام و دوست بوده ام دلم میخواهد با حیوان دیگری دوست باشم و بازی کنم، مثلا شیر یا ببر یا پلنگ های خل خالی.
همه بهم می گویند: «کله شق» به این اسم معروف شده ام. راستش من با همه ی کلاغ ها فرق دارم. دوست دارم به جای پرواز در آسمان روی زمین راه بروم. عجیب است، نه ؟ الان هم دارم همین کار را میکنم. صبر کن ببینم. ایم چه صدایی است ؟ عجب شانسی دارم! این که یک روباه است.
- سلام آق روباهه!
- چی ؟ آق روباهه؟ از کی تاحالا کلاق ها این قدر پررو شده ان؟ می خوای همین الان یه لقمه ی چپت کنم تا درس عبرتی بشه واسه بقیه؟
و خیز برمی دارد تا من را بگیر، اما من زود تر می پرم و می گویم:
- من که منظوری نداشتم. فقط می خواستم باهات سر صحبت رو باز کنم و دوست بشم.
- عجب! چه فکری تو این مغذ کوچکت می گذره؟ من دوست کلاغ نمی خوام. فقط خیلی گشنمه و توهم که با پای خودت... چی از این بهتر؟
می ترسم و می خواهم فرار کنم. که روباه میگوید: «باشه باهات دوست میشم. فقط به یه شرط.»
می گویم: «چه شرطی؟»
- این که دلیل دوست شدنت با من رو بگی!
گفتم: من یک کلاغ 10 ساله ام. که توی زندگی اش غیر از قار قار کردن و قار قار شنیدن هیچ کار مفیدی انجام نداده ام و دوس دارم با یک حیوان دوس شوم.
- عجب! حالا بیا کنار من من میخواهم با تو دوست شوم.
رفتم کنار او.
همین که رفتم نزدیک او اون دوید و میخواست من را بگیرد. من هم پرواز کردم و رفتم.
از آن به بعد دیگر دوست نداشتم با هیچ حیوان دیگری دوست شوم.
«این بود قصه ی من»
خدافظ تا یک پست دیگه
نظر یادتون نره!